پنجشنبه 28 مرداد ماه 1395
گفتگو با «ایرج اصلانی»، مدیرعامل اسبق شرکت ملی صنایع مس ایران
به ما گفتند شما در مذاکره جنتلمن هستید
«ایرج اصلانی»، مدیرعامل اسبق شرکت ملی صنایع مس ایران است که کارکنان صنعت مس به پاس ارائه خدمات بی شمار رفاهی به پرسنل توسط مهندس اصلانی به او لقب «مدیر رفاه» دادهاند.
در ذوب آهن، صنایع فولاد، سیمان، صنایع دفاع، صنعت نفت و به بیان ساده تر در تمامی صنایع زیربنایی و استراتژیک کشور، ردی از او میتوان دید؛ مردی که کارکنان صنعت مس به پاس ارائه خدمات بی شمار رفاهی به پرسنل، لقب «مدیر رفاه» را به او دادهاند. «ایرج اصلانی» فارغ التحصیل مکانیک از دانشگاه میشیگان و مسلط به زبان انگلیسی، آلمانی و روسی است. او سومین مدیرعامل شرکت ملی مس پس از پیروزی انقلاب اسلامی است که سکان هدایت این شرکت را در سال 68 و پس از مهندس شیری به دست گرفت. گفتگوی ما با مهندس اصلانی در قالب خاطره نگاری پیش روی شماست.
ما نیستیم!
سال 68 در ذوب آهن اصفهان بودم. آن موقع عضو هیئت مدیره ذوب آهن بودم که حکم مدیرعاملی صنایع مس را آقای مهندس محلوجی، وزیر صنایع معادن و فلزات وقت با امضای مرحوم دکتر حبیبی، به دستم داد. آقای کلاهدوز هم مدیر فلزات غیرآهنی بود. البته سال ها قبل از آن، یعنی سال 59، از سرچشمه بازدید کرده بودم اما بعد از آن، اطلاعاتی درباره شرکت نداشتم. در آن زمان آقای نعمتزاده و اردبیلی سراغم آمده بودند. آقای نعمتزاده گفت:« بازدیدی از مس بکن ببین چطوری است؟» من آن زمان بازدید کلی از شرکت مس کردم؛ از قسمت معدن تا ذوب و پالایش و آخر. بازدید 1 تا 2 ساعت طول کشید. با برآوردی که سال 59 از شرکت کردم به نظرم آمد مثل یک بیمار جراحی شده است منظورم این است که میدیدم خیلی جای کار دارد. سالن ها را بهخاطر میآورم که پایههای ستونش از فونداسیون نشست کرده بود و پایهها کنده شده بودند. مثلا یک سوله برای تغلیظ بود که حدود 5 تا از ستون هایش از فونداسیون نیم متر رفته بود بالاتر. با خودم گفتم:« اینها که این همه سرمایهگذاری کردند چرا این مسائل را حل نکردند؟!» نگو وقت نداشتند که این کارها را انجام بدهند. ماشین های معدنی مثل وابکو و ماشین های شاول و دریل های انگری فویلند همه مستهلک شده بود. یک کارهایی شده بود تا آقای اردبیلی بیاید مس را تحویل بگیرد. در زمان آقای نعمت زاده و آقای محلوجی و ... میخواستند مس را راه بیاندازند. آمریکاییها رفته بودند و مسئولان وقت یوگسلاوی ها را آورده بودند. یوگوسلاوها هم مانند چینیها، میخواستند تکنولوژی آمریکاییها را بدزدند. یوگوسلاوها با سر آمده و تمام طراحی را برده بودند. بعد از اینکه من مدیرعامل مس شدم سفری به یوگوسلاوی داشتم و آنجا دیدم تمام اطلاعات شرکت مس به صورت یک کتابچه شده است. همه اطلاعات ما را دزدیده بودند. یعنی حدود 30 تا 50 کارشناس آورده بودند و اینها هم از ما پول میگرفتند و هم اطلاعاتمان را میدزدیدند. اصلا برای ما کار نمیکردند برای خودشان کار میکردند. به عبارت دیگر، به اسم راه انداختن کارخانه، در واقع آزمایش های خودشان را انجام میدادند. ما آمدیم مس را مطالعه کردیم و دیدیم این صنعت خیلی جای کار دارد. از آنجا که اطلاعات وسیعی روی مسائل فنی و مسائل مدیریتی داشتم آمدم یک ماه مطالعه کردم. به کسی هم چیزی نمیگفتم. خانواده را اصفهان گذاشتم و تهران نیاوردم و خودم تنها بودم. روزها میرفتم شرکت مس همه چیز را میدیدم و شب ها مطالعه میکردم. معدن را دیدم، قسمت تغلیظ، قسمت سنگ شکن، قسمت ذوب، قسمت پالایشگاه و... همه را می نشستم فکر میکردم و میرفتم کتاب ها و مانوئلها را میگرفتم و شب ها میخواندم. اما مس خیلی کار داشت. راستش را بگویم اولش میخواستم فرار کنم و بگویم:« ما نیستیم!»
قبول مسئولیت
در سالهای 50-52 دولت تصمیم میگیرد شرکت مس سرچشمه را تاسیس کند. معدن سرچشمه برای برادران رضایی بود. دولت وقتی تصمیم به ایجاد شرکت میکند، شخصی را انتخاب میکند به نام آقای دکتر رضا نیازمند. آقای دکتر نیازمند شخصی است که سازمان گسترش و نوسازی صنایع را ایجاد کرده است. ایشان در سال 1320 و 22 خدمات زیادی را به صنعت مملکت می کند. کارخانههای نساجی را راه میاندازد و ... و بعد، مس سرچشمه را با تمام اختیارات و بودجه در اختیارش میگذارند تا راه اندازی کند. ایشان میآید و شروع به کار و برنامهریزی میکند. تقریبا همزمان با موقعی که انقلاب شیلی اتفاق میافتد و سالوادور آلنده آمریکایی هم را از آنجا بیرون میکنند. آقای نیازمند در مطالعاتی که برای مس کرده بود متوجه شد تنها جایی که تکنولوژی معدنشان بالاست، آمریکایی ها هستند و آمریکایی ها روی این کار خیلی مطالعه و تجربه دارند. ایشان میرود آمریکا با مدیرعامل شرکت «آناکوندا» که از شیلی بیرونشان کرده بودند مذاکره میکند. میگوید:« من تازه مدیرعامل مس شدهام و اختیار تام و پول دارم. من کل پرسنلی که شما دارید را استخدام میکنم.» آمریکاییها میآیند و ظرف 4 سال کارخانه مس را ایجاد میکنند؛ یعنی معدن را باز میکنند و ماشین آلات را سفارش میدهند. ایشان به دولت تعهد داده بود که 4 سال بیشتر نمیتواند برایشان کار کند. بعد از 4 سال آقای توکلی میشود مدیرعامل مس و این ادامه دارد تا انقلاب. در دوران انقلاب 2 سال در مس رکود میشود چون سرچشمه هنوز به راه اندازی نرسیده بود که آمریکاییها میروند. آقای اردبیلی از طرف آقای موسویان انتخاب میشود. بعد آقای مهندس شیری میآید و پس از ایشان من شدم مدیرعامل شرکت مس. با اینکه حکم من برای مدیرعاملی مس زده شده بود اما من تا چند ماه نرفتم. تا اینکه از طرف آقای هاشمی رفسنجانی پیغام دادند که اگر مهندس اصلانی مایل نیست، در رسانههای بیگانه مصاحبه کند و بگوید:« کسی در جمهوری اسلامی کار و مسئولیت قبول نمیکند!» این شد که قبول کردم.
شما جنتلمن هستید!
وقتی مدیرعاملی شرکت مس را قبول کردم از آقای مهندس شیری، کتابچهای گرفتم و مطالعه کردم. متوجه شدم همیشه از بیرون صنعت مس، افرادی مثل آقای مهندس شیری را که از ذوب آهن آمده بود برای مدیرعاملی انتخاب میکردند. خود من هم از ذوب آهن آمده بودم. بچههای کرمان همه فنی و کیفی بودند اما کسی برنامهریزی برای رشد آنها نکرده بود برای همین آمدم برنامهریزی کردم، سازماندهی در قسمتها را انجام دادم، کنترل و هماهنگی کردم. معادن را بررسی کردم متوجه شدم معدن مس سرچشمه برای ساعتی 5000 تن یعنی برای ظرفیت 120000 تن در شبانه روز حمل خوراک به سنگ شکنها، طراحی شده است اما در آن زمان تمام ماشینهای معدنی مثل بولدوزرها، شاول ها، وابکوها و دریلها و... فرسوده شده بود و نیاز به اورهال داشت. از طرف دیگر مشکل تامین مواد منفجره را داشتیم. بنابراین برنامهریزی کردیم تا وضعیت معدن را درست کنیم. آقای مهندس نائینی آن موقع رئیس معدن بود. به آقای نائینی گفتم پیشنهادت را بیاور. ایشان هم پیشنهادش را آورد که باید این ماشین آلات را دوباره خریداری کنیم. رفتم پرونده ماشین آلات را مطالعه کردم. دیدم دلال هایی هستند که در زمینه خرید ماشین آلات فعالیت میکنند اما تصمیم گرفتم بهصورت مستقیم با کمپانیهای سازنده ماشین در آمریکا تماس برقرار کنم. تماس گرفتم و گفتم:« من اخیرا مدیرعامل شرکت مس شدهام و میخواهم مستقیم با شما مذاکره کنم و تجهیزات را برای مس سرچشمه بخرم.» آنها هم خیلی مس سرچشمه را میشناختند. سال 68 ما تحریم بودیم. به شرکت خارجی گفتم:« دلال و این جور واسطهها را نمیخواهم!» آنها گفتند:« ما خوشحال میشویم با شما در اروپا مذاکره کنیم.» هیاتی تشکیل شد شامل آقای نائینی، رئیس معدن، آقای پورباغخانی، معاون بازرگانی که من از ذوب آهن آورده بودم و.... رفتیم اروپا مذاکره کردیم. 20 یا 25 اسفند سال 68 رفتیم و 8 فروردین برگشتیم. در اروپا آنها 2 نماینده فرستادند تا مذاکره کنیم. رفتیم نماینده ها را چک کردیم که ببینیم آنها واقعی هستند یا دلال. من هیچوقت در جلسات شرکت نمیکردم. بچهها را میفرستادم و با تلفن میفهمیدم که در جلسه چه خبر است. کارت های آنها را گرفتم و در حالی که آنها پشت میز مذاکره بودند با دفتر مرکز در آمریکا تماس گرفتم و گفتم اینها چه کسانی هستند؟
شرکت هویت آنها را تایید کرد. به توافق که میخواستیم برسیم گفتم:« من باید بیایم کارخانه شما را در آمریکا ببینم.» گفتند:« دولت ما با ایران رابطه ندارد.»
گفتم:« نداشته باشد، ما با پاسپورت خصوصی میآییم.» رفتم آمریکا و کارخانه شان را دیدم. چقدر هم به نفعمان شد چون ما دیدیم موتوری که میخواهند بگذارند روی وابکوی ما، «دیتوید» بود ولی خودشون «کامنز» میگذاشتند، کامنز از بهترین نوع موتور است. گفتم:« چرا برای ما کامنز نمی گذارید؟»
گفتند:« شما میخواهید این موتور قوی را روی تانک بگذارید!»
گفتم:« نه! ما همین کامنز را میخواهیم!» خلاصه ما آنجا هیچ پول و دلاری در جیبمان نداشتیم. قرار بود 8 دستگاه وابکو بخریم، 20 دستگاه خریدیم و هیچی هم پول نداشتیم اما قرارداد را امضا کردیم. هر وابکو یک میلیون دلار بود که من با 720 هزار دلار خریدم. حتی یک سنت هم هزینه دلالی نشد. 20 دستگاه وابکو، 2 دستگاه شاول و 2 دستگاه دریل خریدیم و رفتیم شرکت کاترپیلار. کاترپیلار تمایلی برای حضور در ایران نداشت. گفتیم:« در ایران خبری نیست.» خلاصه آنها را هم متقاعد کردیم و بلدوزرها، لودرها، گریدرها و... را برای مس خریدیم، هیچی هم پول نداشتیم. همه قراردادها را با آمریکا بستیم و گفتیم خودتان بفرستید ایران. آنها هم سر موقع تحویل دادند. محموله را در کشتیهای بزرگ آوردند که کشتیهای کوچکتری درون آنها جا میگرفت. تجهیزات را در کشتی کوچک گذاشته بودند و در چابهار به آب انداختند. کارشناس هم فرستادند برای نظارت بر مونتاژ. یک خط مونتاژ راه انداختیم و 2-3 تا کارشناس هندی با مشارکت بچههای مس، تجهیزات را مونتاژ کردند و ظرفیت معدن مطابق طرح بالا آمد. بچهها هم روحیه شان بالا رفت. آنها را هم فرستادیم آمریکا تا دوره آموزشی ببینند. آمریکاییها میگفتند:« مذاکراتی که ما با شما انجام دادیم یکی از خاطرات خوب ماست؛ ما فکر میکردیم شما تروریست هستید! در حالی که ایرانیها «جنتل من» و باکلاس هستند.»
تلاش برای رسیدن به ظرفیت اسمی
پس از خرید ماشین آلات، مطالعه کردیم که چه کار کنیم مس سرچشمه را به مرحله ظرفیت و سودهی برسانیم. وقتی من مدیرعامل مس شدم، ظرفیت کارخانه 30 تا 50 درصد بود، یعنی زیر ظرفیت کار میکرد. یکی از کارهایی که کردم، ایجاد دفتر مدیرعامل در سرچشمه بود. پیش از آن دفتر مدیرعامل در تهران بود یعنی من رفتم در دفتر خودم در مجتمع نشستم و هر کس، هر کاری داشت، با خودم تماس میگرفت. مطالعه کردم که چگونه میشود ظرفیت مس سرچشمه را به ظرفیت اسمی رساند. یکی از مسائل مهم، معدن بود، بعد، مسائل بخش های مختلف شامل کارگاهها و تغلیظ بود. برای خرید تجهیزات که به آمریکا رفته بودم، آنها گفتند:« مهندس عظیمی رئیس سابق معدن سرچشمه اینجاست.» من هم با آقای مهندس عظیمی که پیش از انقلاب رئیس معدن سرچشمه بود و بعد رفته بود آمریکا مذاکره کردم.
به او گفتم:« مهندس! اینجا چه کار میکنید؟»
گفت:« با زن و بچهام در آریزونا زندگی میکنیم.»
گفتم:« میآیی برای ما کار کنی؟»
گفت:« اینجا حقوق آمریکایی (دلار) میگیرم و زندگی میکنم.» گفتم:« شما بیا برای وطنت کار کن، من هم هرچه بخواهی فراهم میکنم.» ایشان آمدند و من هم هرچه خواست، دادم. یادم نمیرود! آمد و یک راست رفت داخل انبار. کلاهش را برداشت و گذاشت سرش و رفت معدن. معدن، کور شده بود، ایشان معدن را نجات داد. آمد و کل مشکلات معدن را برطرف کرد. حرفه ای بود و دوره دیده! در آن زمان سنش 50 سال بود. البته اینها کمکهایی بود که خدا به ما کرده بود و بعدا ما خاطرمان جمع شد که این معدن میتواند به ظرفیت برسد. پس از آن نوبت به ساماندهی کارخانه ذوب و پلایشگاه و وضعیت نیروی انسانی رسید. پس از معدن به بررسی وضعیت واحد تغلیظ پرداختم. از 8 آسیاب تغلیظ تنها 4 آسیاب کار میکرد. پرسیدم:« چرا با 4 تا کار میکنید؟» گفتند:« آب نمی رسد.» یک مهندس متخصص آب بهنام مهندس خیری را از ذوب آهن آوردم. ایشان فوت کردهاند.گفتند:« مشکل از آب نیست.» خلاصه روز جمعه بود رفتم پای تغلیظ و با قسمت آبرسانی و ساختمانسازی و دفتر فنی یک جلسه گذاشتم و گفتم:« باید اینجا یک استخر ساخته شود و لولهکشی طبق طرح انجام شود» و به قسمت دفتر فنی گفتم:« شما فقط نقشههای اینجا را میکشید و هر کاری اینها انجام دادند شما هیچ طرحی نمیدهید و فقط نقشهها را میکشید. من دوشنبه میآیم.»
دوشنبه آمدم، هم استخر ساخته شده بود و هم لولهکشی کرده بودند. آب را وصل کردیم و 8 آسیاب شروع به کار کرد و راهاندازی شد و تغلیظ به ظرفیت رسید.
ادامه دارد...