یکی از مناسبتهای ماه مهر، روز آتشنشان است. به این مناسبت با محمد جعفریان (پرکوک)، پیشکسوت آتشنشانی شرکت ملی صنایع مس ایران به گفتگو نشستهایم.
محمد جعفریان (پرکوک)، پیشکسوت آتشنشانی شرکت مس و یکی از محبوبترین کارکنان شاغل در این بخش است. خاطرات او همگی از حادثههای ناگوار حکایت دارد، اما معمولا با پایانی خوش همراه است. خاطراتی که بیشتر در روزهای سرد به وقوع پیوسته و ما را به یاد همین روزهای فصل سرد سال میاندازد. جعفریان در یک روز سرد پاییز مانند چنین روزی در 33 سال پیش وارد شرکت مس و مجتمع سرچشمه شد. با اینکه سالهاست بازنشسته شرکت مس است، اما هنوز با همکاران قدیمش ارتباط دارد و دلش با شرکت مس است. او خاطرات منحصربهفردی از نجات حادثهدیده از زیر 10 متر خاک تا مهار لولههای نفت را در کارنامه خود دارد؛ خاطراتی که گاه تصور آن هم برای شنونده هراسآور است.
-
پس از استخدام در شرکت مس مستقیما در آتشنشانی به فعالیت پرداختید؟
بله، از سال 1361 که به استخدام شرکت ملی صنایع مس ایران درآمدم همیشه در آتشنشانی خدمت کردم. در طول این 25 سال محیط کاری جز آتشنشانی نداشتم.
-
چه زمانی آتشنشانی مجتمع سرچشمه تشکیل شد؟
قبل از سال 61 سازمان آتشنشانی تشکیل شده بود. مطمئن نیستم، اما در سال 58 یا 59 امور آتشنشانی سرچشمه تاسیس شد. شروع کارم با آزمون کتبی و شفاهی بود که در نهایت از آبانماه 61 وارد سازمان و امور ایمنی شدم. امور ایمنی من را به آتشنشانی معرفی کرد. در سال 61 «محمدحسین مشتاقیزاده»، معاونت اداره ایمنی و «مهدی محبی کرمانی»، رئیس اداره ایمنی بود. مشتاقیزاده مهندس مکانیک و تحصیلکرده امریکا بود و در شرکت نفت هم به عنوان آتشنشان کار کرده بود.
-
با چه آموزشهایی در آتشنشانی شروع به کار کردید؟
همزمان با ورودم به سازمان آتشنشانی دورههای آموزشیای از سوی مربیان سازمان دفاع غیرنظامی برگزار شد. این مربیان افراد بسیار ورزیده و مجربی بودند که از تهران برای آموزشهای ویژه به کارکنان آتشنشانی به کرمان آمدند. در حقیقت تکاوران باتجربه بودند. کارکنان آتشنشانی هر ماه به مدت دو هفته زیر نظر این مربیان مهارتهای مختلفی مانند گره زدن طنابها، عملیاتهای نجات از ارتفاع، کوهنوردی و انواع عملیاتها را آموزش دیدند. این روند تا اوایل سال 62 ادامه داشت. در آن زمان آتشسوزی در پایلوت پلن (Pilot Plan) رخ داد. این مکان حد فاصل معدن و کارخانه بود که به صورت آزمایشی همه فرایند سنگشکن تا کارخانه تغلیظ را در ابعاد کوچکتر شکل میداد. آتشسوزی در ساعت 3 نیمه شب رخ داد. یک ساعت بعد از آتشسوزی به آتشنشانی اطلاع داده شد. شب سردی بود. با آتش درگیر و نهایتا موفق شدیم مهارش کنیم. از همان زمان بود که توجه به آتشنشانی به منزله یک سازمان مهم در سرچشمه بیشتر شد. کارکنان در سه شیفت کاری فعالیت میکردند و نزدیک به 25 نفر بودیم. بعد از این موضوع مشتاقیزاده درخواستی برای خاموشکنندهها و وسایل مورد نیاز ارایه داد. پس اینکه وسایل وارد سازمان شدند و بهتدریج ناوگان آتشنشانی شکل گرفت؛ البته مشتاقیزاده بعد از مدتی به امور معدن رفت. محبی هم چند سال قبل از آن رفته بود. از زمان همین عزیزان تجهیز و تغییرات در ناوگان شروع شد.
پمپها و خودروها تغییر کردند. پس از آن ایستگاه آتشنشانی را در میان معدن و کارخانه طراحی کردیم. بر این اساس محلی انتخاب شد و چند سال بعد ساخته شد، اما به دلایلی مدت زمانی طول کشید تا به ما تحویل شود. بعد از مدتی پشت پمپ بنزین در محل سرویسکاری محلی برای آتشنشانی تهیه شد.
-
در این مدت ذوب هم راهاندازی شده بود. حادثه خاصی را به یاد دارید که در این دوره رخ داده باشد؟
زمانی که وارد سرچشمه شدم کوره ریورب، کنورتور ها و ریختهگری راهاندازی شده بود. در آن زمان همه کارکنان، از ذوب گرفته تا آتشنشانی مبتدی و تازهکار بودیم. برای همین در آن دوره آموزش یکی از مهمترین اولویتهای کاریمان بود. اولین کلاس آموزشی در همان سال 61 در یک دفتر با چند نفر از کارکنان ذوب انجام شد. در این کلاسها نحوه استفاده از خاموشکنندههای دستی یا روشهای محافظت توضیح داده شد؛ البته هدف این بود که قبل رسیدن آتشنشانی، کارکنان ذوب بتوانند از خاموشکنندههای دستی استفاده کنند. در کنار این موضوع نحوه اطلاعرسانی و راهنمایی را نیز به کارکنان آموزش دادند.
-
موضوعات جدیتر چطور. مثل آتشسوزیهای بزرگ؟
بله، مثلا بحث انفجار و نحوه برخورد با آن آموزش داده شد.
آن زمان دلیل انفجار برای کسی مشخص نبود. نه بچههای ذوب و نه ما نمیفهمیدیم چرا انفجار رخ میدهد. وقتی مذاب راه میافتاد برای سرد کردن آن آب رویش ریخته میشد، اما ناگهان انفجارهای بزرگی رخ میداد. با مطالعه زیاد به این نتیجه رسیدم که آب نباید زیر مواد مذاب برود. آب در 100 درجه تبخیر میشود. وقتی دما خیلی زیاد باشد با افزایش حجمی آب مواجه هستیم. در حرارت 500 درجه سانتیگراد افزایش حجمی آب هزار و 700 برابر است، اما وقتی به هزار درجه میرسد (دمای مذاب مس) افزایش حجمی به 2 هزار و 700 برابر میرسد. بنابراین وقتی آب به زیر مواد مذاب میرود در یک لحظه انفجار رخ میدهد؛ انفجاری که مواد مذاب را به فاصله زیاد پرتاب میکند. حتی سیلندرهای گاز هم چنین انفجاری را تولید نمیکنند. یک بار بر اثر انفجار، مذاب مس چند تنی به بدنه یک بولدوزر برخورد کرد! خیلی از افراد بر اثر این انفجارها مجروح شدند.
-
بولدوزر در ذوب چه میکرد؟
بولدوزر برای ریختن خاک سلیس روی این مواد به ذوب آمد که البته خطراتی هم با خود به همراه داشت. با بولدوزر جلوی مواد مذاب را سد کردیم که وارد تونل نشود و آتشسوزی به بار نیاورد. خود مذاب آتشسوزی ندارد، ولی وقتی به جریان میافتد با توجه به دمای بالای هزار درجه، تجهیزات اطراف خود را به آتش میکشد. نهایتا بعد از سرد شدن مذاب را دوباره در کنورتور ریختند.
-
در دوران جنگ با کمبود تجهیزات یا آتشسوزیها مشکلی نداشتید؟
به هرحال در زمان آتشسوزی برخی از تجهیزات از بین میرود. برخی در وسایل یدکی موجود بود و جایگزین شد. مهم این بود که بچهها با دل و جان کار کردند و مشکلات از میان برداشته شد. یادم هست در سال 62 آتشسوزیای در کوره ریورب و نوار شارژ به وجود آمد. در آن زمان هنوز آموزش میدیدیم و مسئولیت شیفتها کاملا به ما واگذار نشده بود. قبل از اینکه بچههای آتشنشانی از ماشینها پیاده شوند به همراه یکی از همکاران به سمت آتش حرکت کردیم. با خاموشکننده نزدیک 100 پله را بالا رفتیم و بالای سر کوره، نوار را خاموش کردیم. بچههای آتشنشانی که بالا رسیدند نوار خاموش شده بود. پایین که آمدیم مهندس مشتاقیزاده به ما گفت: «به درد آتشنشانی نمیخورید.» تعجب کردیم. گفت: «شما باید به بچههای دیگر فرمان بدهید و از آنها مواظبت کنید، ولی برخلاف این کار بدون کمک روی کوره به آتش حمله کردید. آجرهای روی کوره به سیمی بند هستند اگر در مذاب میافتادید حتی خاکستر شما هم پیدا نمیشد.» با دل و جان کار میکردیم.
-
تا چه سالی مسئولیت اطفای حریق در شهرک در اختیار آتشنشانی مجتمع بود؟
تا سال 73 شهرک تحت پوشش آتشنشانی مجتمع بود. آتشسوزی در شهرک هم داشتیم و در چند مورد گاز منواکسیدکربن مسمومیت ایجاد کرد. یک ایستگاه هم در آنجا بود، اما اتفاق جدیای نیفتد. گرچه اگر هم رخ میداد فورا از کارخانه نیروی کمکی اعزام میشد. معمولا در مورد آتشهای جنگلی نیرو اعزام میشد. چون این آتشها گسترده است و نیرو کم بود به همین دلیل معمولا تیمی از کارخانه برای کمک اعزام میشد.
-
تا چه سالی در شرکت مس خدمت کردید؟
تا سال 85 در مس بودم.
-
خاطره ویژهای از آن سالها به یادتان مانده که برای خوانندگان «عصر مس» عنوان کنید؟
وقتی وارد حادثه شویم فرقی ندارد کوچک یا بزرگ باشد همیشه افسوس باقی میماند. حالا هر چقدر صدمات بیشتر باشد افسوسها هم بیشتر خواهد بود. در سال 62 یکی از کارکنان بالای شوتهای سنگشکن رفته بود. جایی که انبارهای خاک نرمه انتقالی از معدن است. خاک از طریق این شوتها روی نوار میریزد و نوار در نهایت به کارخانه تغلیظ میرسد تا به آسیابها برسد. متاسفانه این فرد به داخل شوت افتاد؛ یعنی به زیر دهها متر خاک رفته بود و بعد وارد نوار نقاله شده بود.
نزدیک چهارونیم بعداز ظهر بود که این اتفاق افتاد. به ما اطلاع دادند تا خودمان را به محل حادثه برسانیم.
-
نوارد نقاله در حال حرکت بود؟
یک نفر متوجه شده بود که این اتفاق افتاده و از طریق سوئیچهای کنار نوار، سیمها را قطع کرده بود و ایست انفرادی داده بود. حادثهدیده روی نقاله بود و هیچکس هم نمیدانست کجای نقاله است. طول نقاله نزدیک به 100 متر است و ارتفاع زیاد خاک روی آن اجازه نمیداد کسی متوجه شود فرد مصدوم کجاست. وقتی رسیدیم جمعیت جمع شده بود و شلوغ بود. هر کسی پیشنهادی داد. یکی گفت: «نوار را از وسط ببرید.» دیگری گفت: «غلتکهای زیر نوار را ببرید.» هر کسی از مدیران تا کارمندان نظری داشتند. در این وضعیت ابزار مورد نظر هم در اختیار نداشتیم. مثلا برای برش نوار حتما باید ابزاری داشته باشید که بتواند نوار را ببرد چون داخل نوار سیم بکسل است و بریدن آن کار آسانی نیست. همینطور که همه در حال بحث و جدل بودند به سمت مخالف حرکت کردم و درکنار نوار نقاله دستم را داخل خاک کردم و پیش رفتم. چند قدمی بیشتر نرفته بودم که دستم به چیزی خورد! دست گمشده ما بود. محکم دستم را گرفت. زنده بود. شروع به فریاد زدن کردم تا همه برسند. محیط اینقدر شلوغ بود که بچههای آتشنشانی صدایم را نمیشنیدند. بالاخره کارکنان جمع شدند و شروع کردیم خاکها را کنار زدن. نزدیک به 10 متر خاک روی او بود. هر چه خاک را کنار میزدیم باز خاک برمیگشت و نمیشد او را بیرون کشید. چارهای نبود 10 نفری دستها را گرفتیم و از کمر او را بیرون کشیدیم. حتی فکر این را نکردیم که ممکن است دست یا جایی از بدنش صدمه ببیند، چون هر لحظه ممکن بود خفه شود. زمانی که بیرون آمد مشخص بود زنده است، اما من دیگر ندیدمش. کارکنان روی دست بلندش کردند و با صلوات فرستادن از آنجا خارجش کردند. حدود یک ساعت بعد که به ایستگاه برگشتیم به بهداری زنگ زدیم. گفتند سالم است و هیچ مشکلی ندارد و خدا را شکر کردیم.
-
حادثه دیگری هم که رخ داد و نقش آتشنشانی سرچشمه برجسته بود، انفجار در خط لوله نفت است؟
بله، سال 63 یا 64 بود. من در زمان استراحت بودم که خبر دادند مخازن شرکت نفت رفسنجان آتش گرفته است. حجم آتش در مخازن بزرگ کاملا مشخص بود. به آسمان منطقه نگاه کردم دیدم رفسنجان نیست. دوباره تماس گرفتم گفتند خط لوله احمدآباد است. راه افتادم و در کمربندی به بچهها ملحق شدم. وقتی به مسیر احمدآباد ـ یزد رسیدیم دود را دیدیم. مشخص بود آتش سنگینی است. با تیم عملیاتی در تماس بودم که کربلای باقری فرمانده آن بود. گفت: «نزدیک محل هستیم و به آتش حمله میکنم.» نزدیک محل بودیم که دود سیاه به دود سفید تبدیل شد. فهمیدم موفق شده آتش را مهار کند. وقتی سر صحنه رسیدم تقریبا آتش مهار شده بود و کارهای آخر را انجام دادیم. با اینکه دستگاههای آتشنشانی از شهرهای مختلف آمده بودند مدیر شرکت نفت منطقه گفت: «نیازی به تیمهای شهرهای دیگر نیست و تنها آتشنشانی شرکت مس بماند تا ما کار جوشکاری را تمام کنیم و بعد بروید.» پس از مدتی لوح تقدیر از سوی شرکت نفت برای آتشنشانی شرکت مس ارسال شد. در حقیقت دو تقدیرنامه خارج از شرکت مس برای آتشنشانی ارسال شد: یکی شرکت نفت و دیگری شرکت گاز بود. شرکت گاز هم به خاطر مهار آتش ایستگاه گاز تقلیل فشار کارخانه تقدیرنامه فرستاد. آن هم در اوایل دهه 60 رخ داد که با انفجار بزرگی همراه بود. در حقیقت شرکت گاز لوله را سرویس کرده بود، اما نشتی داشت و انفجار رخ داد. تیم عملیاتی طبق آموزشهای دادهشده گاز را اطفا نکرد چون گاز باید بسوزد و اطراف آن محافظت شود. در نهایت با بستن ورودیها، خوراک آتش قطع میشود و تا زمانی که از قطع ورودیها مطمئن نشویم اقدام به اطفا نمیکنیم. در این حادثه چهار ساعت حفاظت کردیم و ورودیها را قطع کردیم و در نهایت آتش مهار شد. بعد از اینکه ایمنی شرکت گاز از تهران آمد خیلی تعجب کرد. گفتند: «اولین جایی است که میبینیم درست عمل کردند.» بعد از آن تقدیرنامه برای آتشنشانی ارسال شد.